بهار
التماس مال دیروز بود... مال وقتی که بچه بودیم بروی؟ ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی من نگویم چه کن از اهل دل خود تو بگوی بوی یکرنگی ازین نقش نمی آید خیز دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی سفله طبعست جهان برکرمش تکیه مکن این جهان دیده ثبات قدم از سفله مجوی دو نصیحت کنمت بشنو و صد گمج ببر از در عیش درا و به در عیب مپوی شکر آنرا که دیکر باز رسیدی به بهار بیخ نیکی بنشان و گل توفیق ببوی روی جانان طلبی آیینه را قابل ساز ورنه هرگز گل و نسرین ندمد زآهن و روی گوش بگشای که بلبل به فغان می گوید گفتی از حافظ ما بوی ریا می آید آفرین برنفست باد که خوش بردی بوی. حافظ جز یاد تو دل بهر چه بستم توبه بی ذکر تو هر جای نشستم توبه در حضرت تو توبه شکستم صدبار زین توبه که صد بار شکستم توبه(سنايي)
نظرات شما عزیزان:
می رسد ...
آفرین چه با اراده !!
لعنتـــــــــــــــــــــ ــــــ به دبستانی که تو از درسها یش
فقط تصمیم کبری را آموختــــــــــــــــــــ ـــــــی
خداوندا!
دلم ابری ست
هوای گریه دارد چشمهای من
دلم اندوه را از خانه می راند
اگه باران بباد باز
خداوندا!
دلم در پشت دریایی پر از حسرت
غریبانه شده غرق و
تنم تاب چنین کوه بزرگی را
ندارد روی دوش خود
خداوندا!
به گوش ابرها آرام...
بخوان:...باران...!
امروز...
می خواهی
خداحافظ...
خواجه تقصیر مفرما گل توفیق ببوی
پر از زندان و زندانیست
تو را محکوم دل کردم
نمیدانم دلیلش چیست؟
سبب شاید همین باشد
بدون تو نباید زیست!!!!
[Design:dokhmale-papa] |